همچنین هرگز نمی توان گلی که روز یکشنبه و بعد از درگذشت وکیل آنیلی به پیاچنزا زدم را فراموش کنم، توپ را با بیرون پا درون دروازه قرار دادم ؛ گلی که به فیورنتینا زدم نیز یکی دیگر از گل های مورد علاقه ی من است ، گلی که دروازه ی ورود من به دنیای حرفه ای فوتبال بود اما با این وجود هیچ چیز نمی تواند به اندازه ی گل به آلمان در جام جهانی 2006 برای من خوش آیند باشد ؛ زیرا زیبایی گل در اهمیت آن لحظه ها رقم می خورد ، در دیدار برابر تورینو ما با 5 گل به برتری رسیدیم اما برابر آلمان ها در آن دقایق دشوار پیروز شدیم و راه را برای در آغوش کشیدن جام جهانی هموار کردیم.
در این لحظه ها چگونه می توان از رونالدو برزیلی و آن توانایی های فوق العاده اش یادی نکنم ؟ در یوونتوس توانستم در رقابت های مختلف ، بازی کنار بازیکنان زیادی را تجربه کنم ؛ زیدان و آن شادابی وصف نشدنی ، ویالی گلزنی که بی هراس بود ، روبرتو باجو و تکنیک غیر طبیعی ، واقعا در جهان فوتبال یک الگوی بی همتا بودند ؛ هر فرد از آن ها با دیگری متفاوت بود و هر کدام نیز به خوبی توانستند زیبایی را توصیف کنند ، بدون آنکه کلمه ای را به زبان بیاورند.
" یک قهرمانی هنگامی زیباست که در دشواری ها بدست بیاید ، آن گلی که به آلمان زدم ، زیبایی های زیادی در خود داشت چزیرا بیان گر زیبایی های زیادی بود ، پیشروی من ، سرعت و دقت در حمل توپ ، تفاهم بازیکنان در فاز هجومی و در پایان ضربه ای که در درون دروازه قرار گرفت ، در وقت های اضافی و در برابر تیم میزبان قرار گرفته بودیم ، برترین لحظه بود ؛ بالا بردن جام قهرمانی اوج آن لحظات بود ؛ هنگامیکه به اوج افتخار میرسی با تمام وجود لحظاتی را که برای رسیدن به آن سپری کردی را درک خواهی کرد.
لحظه ای فراموش نشدنی ، بالای سر بردن کاپ طلایی که برای من بیانگر چیزهای زیادی بود ، دشواری های تمرینات ، کالچیوپولی و تیمی که بدون هیچگونه امید به آلمان رفت ( بویژه برای ما بازیکنان یوونتوس ) ، دستان من که زیبا و زشت ترین ها را با آتزوری حمل کرد ، از گل نخست من در 2002 تا آرزوی حضور در فینال جام جهانی ، هشت سال سن داشتم ، موقعیکه در مادرید ، ایتالیا قهرمان جهان شد ، حدود 30 یا 40 نفر برابر تلویزیون نشسته بودیم ، پدرم ، مادرم و دوستان و آشنایان منتظر شروع بازی بودند ، در آن روز برای کودکی مثل من ، آرزوی حضور در فینال در وجودم شعله ور شده بود.
" گاهی فیلم فینال برلین را می بینم ، من روی سکو در آستانه ی بالای سر بردن کاپ قهرمانی بودم ، دوست داشتم با تمام وجود فریاد بزنم ، به خانواده ام و کسانی که در رسیدن به این آرزو همراه من بودند فکر می کردم ؛ به پدرم که دیگر در کنار من نیست ، به مادرم که در کنار و برادر و همسرم بود ، پیش از بازی به کارهای بی مورد به اندازه ی کافی پرداخته بودیم ، همدیگر را در آغوش گرفته بودیم و به هواداران خود نزدیک می شدیم تا خانواده های خود را ببینیم.
" در نیمه نهایی در جست و جوی سونیا بودم اما بعد از زدن گل ناخودآگاه چشم های من ، چشم های پر اشک سونیا را شکار کردند ؛ قبل از بازی بلیت ها را به آشنایان خود داده بودم و می دانستم که در کجای ورزشگاه خواهند نشست اما سونیا و برادرش پایین تر از جایگاه ایستاده بودند و منتظر ورود من به زمین بودند ، بعد از گل به سوی جایگاه رفتم ، بالا را نگاه کردم خبری از آن ها نبود اما همین که پایین را نگاه کردم با گریه های سونیا روبرو شدم ؛ کار سرنوشت بود ؛ در برلین نتوانستم سونیا را ببینم با اینکه می دانستم که وی خیلی خوشحال هست ، به خوبی به یاد دارم که ورزشگاه پر بود از کاغذهای سفید ، بر روی زمین دراز کشیدم و آغوش خود را باز کردم در حالیکه نگاه هایم به ماه دوخته شده بودند.